نصیحت های قطع نشدنی
خ از خراسان:
× وقتی نصیحت ها و باید و نبایدها برایت زیاد شوند خسته می شوی از تلاش برای توجه بیشتر به این باید و نباید ها ، گاهی هم کلافه از این بابت که باز هم فراموش کردی این نصیحت را و راه خودت را رفتی ! و ناچارا گاهی هم سکوت می کنی در برابر بعضی نصیحت های بی منطق! شاید هم من اشتباه می کنم و این نصیحت ها کاملا هم منطقی است...
حال این همه مقدمه چینی برای رسیدن به چه؟
قصد دارم خلاصه ای از ماجرای این روزهای من و مادرگرامی و خواهر عزیزم را بگویم...
این روزها نیمی از حرف های مادرم و خواهرم این است که مراقب فلان رفتارت باش، اگر یک نفر اینجا باشد و تو را اینگونه ببیند برایت حرف می سازد!!! مثلا چند نمونه اش این که : " چرا این جوری نشستی ؟ " ، " چرا دستت را زیر چونه ات گذاشتی؟" ، " چقدر آروم ظرف میشوری!! "، "چرا پوست لبت را می جوی؟ " و در نهایت هم : " چقد من باید به تو تذکر بدهم؟؟ " از این مدل تذکرها در روز فراوان می شنوم ! گاهی که کاملا با خودم در خلوت هستم و افکارم جایی دیگر سیر می کند صدای تذکر مادر را مبنی بر اصلاح شیوه نشستنم -که از دیدگاه ایشان همچون ماتم زدگانم- می شنوم و من در دلم به این همه دقت مادر آفرینی می گویم و آخر هم لب به اعتراض می گشایم : " مادر خسته شدم ! به خاطر حرف مردم ، آزادی عمل ندارم ! بس است دیگر ! " مادر هم که می دانم از روی دلسوزی مادرانه اش این تذکرات را می دهد دلخور می شود و از من رو بر می گرداند و زیرلب زمزمه می کند : " خدا اون زبونو از تو نگیره... "